شانزده آذر  1386

 

اشاره سکوت

 

دارم کتابی می خونم به اسم  The Beckoning Silence   نوشته جو سیمپسون. شاید بشه اسم این کتاب را اشاره سکوت ترجمه کرد.

جو سیمپسون بعد از نوشتن کتاب لمس خلا   بعنوان معروف ترین نویسنده یک کتاب کوهنوردی در جهان شناخته شد. لمس خلا پرفروشترین کتابیه که تا به حال در باره کوهنوردی نوشته شده است .

فیلمی که هم سه سال پیش از روی این کتاب ساخته شد به گفته همه یکی از خوش ساخت ترین فیلم هایی است که به موضوع کوهنوردی پرداخته است .

من در باره لمس خلا همون موقع مطلبی نوشتم :

صحنه کوهستان همواره برای فیلم سازان مملو از معیار های لازم برای ایجاد هیجان و قصه پردازی است . فیلم های سینمایی کوهنوردی که با دستمایه قرار دادن حوادث کوهنوردی ساخته شده اند . مملو از اتفاقاتی نظیر ریزش بهمن - سقوط - پاره شدن طناب - آسیب دیدگی و موارد مشابه هستند.
هر کدام از این موارد به تنهایی قادر به ایجاد حس هیجان و تعلیق در یک فیلم سینمایی هستند و به طبع مجموعه این عوامل در کوهستان برای فیلمسازان کشش خاصی دارد.
به غیر از فیلم 
K2 (کارگردان : فرانک رودام 1992) که با معیار های کوهنوردی تا حد قابل قبولی منطبق بودبقیه فیلم های دیگر سینمایی با مضمون کوهنوردی که در بیست سال اخیر ساخته شده اند. مانند  سنگنورد - حد عمود  قاتلی بر فراز ایگر در چشم کوهنوردان جنبه هایی از غلو دیده می شد. 
صحنه هایی مانند صعود آزاد از یک مسیر یخ زده توسط سنگنوردی که ماه ها است از تمرین بدور مانده و یا پرش از روی یک شکاف 40 متری و کوبیدن تبر یخ بر روی دیواره مقابل و بسیاری صحنه های دیگر این فیلم ها را دنیای حقیقی کوهنوردی بیگانه نموده است.
اما اینک با فیلم دیگری روبرو هستیم : 
Touching The Void لمس خلا ......

 لمس خلا از جنس دیگری است . جنس واقعیت .  کوهنوردان این فیلم  واقعی هستند. چه راویان چه بازیگران.
 فیلم نیمه مستند بنظر می آید با تلفیقی از صحبت های جو و سایمون و بازسازی آنچه بر آنها گذشته است .
دو کوهنورد انگلیسی در سال 1985 برای صعود 
Siula Grande  واقع در پرو عازم می شوند.
 هدف آنها صعود دیواره ( جبهه غربی ) این کوه است . آنها به روش آلپی و ظرف سه روز دیواره را صعود می کنند.هنگم بازگشت پای جو بر اثر سانحه ای از زانو می شکند!!در یک تیم دونفره و در چنین ارتفاعی این اتفاق یعنی مرگ . اما سایمون با تلاش زیاد او را بوسیله طناب کارگاه به کارگاه پایین می آورد. در حقیقت کارگاهی وجود نداشت . برف پودر اجازه زدن کارگاه را او نمی داد.او با کندن یک سطل برفی و نشستن در آن دو حلقه طنابشان را به هم گره می زد. و جو را 80 متر پایین می فرستاد. سپس خودش به روش  
DownClimb  ( صعود برعکس(  به پایین و پیش دوستش بازمی گشت .
در  حین این کار یک تله برفی زیر پای جو می شکند و او بر روی نقاب برفی بین زمین و فضا معلق می ماند. امکان بالا کشیدن  بعلت نداشتن کارگاه برای سایمون وجود ندارد.  سایمون ساعت ها او را در حالیکه تمام وزن بدنش را تحمل می کند نگاه می دارد.
دست های جو سرمازده شده و نمی تواند بر روی طناب گره پروسیک بزند. و طوفان مانع رسیدن صدای آنها به هم می شود. او با همان دستان موفق به زدن یک گره بر روی طناب می شود . اما دومین حلقه طنابچه از دستان او به پایین می افتد و او نا امید و تهی از هر توانی به انتهای طناب آویزان باقی می ماند.
برای سایمون که کم دچار سرمازدگی و خواب مرگ می شد شرایط وحشتناکی بوجود آمده بود. هوا تاریک شده بود و طوفان همه جا را در بر گرفته بود.
می دانست دوستش  آن پایین تر ساعت هاست  با شرایط وحشتناکی روبروست . آیا زنده است ؟
اگر هست چرا فعالیتی برای بالا آمدن نمی کند.
آیا مرده؟؟!!!
وضعیت سایمون در آن بالا لحظه به لحظه متزلزل تر می شد. و برفی که بر روی آن نشسته بود مدام سر می خورد.
می دانست بیشتر از آن نمی تواند مقاومت کند. به هر حال چند ساعت دیگر مغلوب خواب می شد و لحظه ای خواب همان و پرت شدن هر دو همان.
و مجبور به انتخاب شد. انتخابی دشوار.
بریدن طناب حمایت .................
جو در آن پایین بناهگاه خود را در فضا معلق دید  بیش از 40 متر به پایین پرت شد. و بصورت معجزه آسایی بر روی یک پل برفی اصابت کرد که ضربه سقوط او را گرفت و او   15 متر پایین تر زنده  داخل یک شکاف یخی محبوس شد.
چه برای سایمون چه برای جو شرایط بسیار بحرانی بود.
سایمون خسته و فرسوده با تلاشی سخت یک اتاق برفی درست می کند و شب را با روحی آشفته درآن بیتوته می کند. 
و جو محبوس در شکافی سرد و به ظاهر بی انتها. تنها تر از هر تنهایی در کوهستان.
فردا صبح سایمون به تنهایی به پایی باز می گردد. طوفان تمام آثار و شکاف ها را پر کرده بود و هیچ اثری از محل سقوط جو نبود. سایمون با بار سنگین احساس گناه بسان سیزیف از کوه پایین می آید.
و جو این تنهاتر از پرومته در جهنم منجمد خود تنها می ماند. تلاش برای صعود . با پایی شکسته بی معنی است. اما او نمی خواهد تسلیم شود.
امتداد شکاف یخی که در سیاهی گم شده توجه او را جلب می کند . نگاهی به آسمان می اندازد و نگاهی به سیاهی جلوی رویش .آسمان فقط 15 متر بالاتر از اوست ولی این فاصله ........
طنابی که به او متصل بود را پایین می کشد . با دیدن بخش تکه بریده شده دنیایی از فکر به ذهنش هجوم می آورد . اما اولویت او چیزدر ن زمان دیگری بود.
تصمیم می گیرد زنده بماند . یک پیچ یخ در یخ نصب می کند . طناب را به آن می بندد و با امید به اینکه شاید آن شکاف در انتها به بیرون حتم شود از طناب فرود می رود.
فرودی نا معلوم . فرودی که انتهای آن نا مشخص است . فرودی که پایان آن  تنها دو جواب دارد.
مرگ یا زندگی .
اما خدایان می خواستند با دیگر صبوری و استقامت انسان را بیازمایند.
در انتهای طناب کور سوی نوری را می بیند. سینه خیز به سمت آن می رود و .....
آفتاب
او زنده از شکاف خارج می شود. نور آفتاب برایش زندگی را رقم می زند. اما شادیش دیری بیش نمی پاید. 
در جلوی او کیلومتر ها راه و شکاف و پل برفی تا ابتدای مورن های یخچال کشیده شده بود.
راهی که چند روز پیش با همیاری دوستش با هزار احتیاط از آن عبور کرده بود . و در حقیقت از اینجا بازگشت اودیسه وار او آغازی دوباره داشت .سینه خیز از روی پل های برفی و شکاف ها گذشت . سانتیمتر به سانتیمتر خود را جلو کشید و تنها یک هدف داشت . زنده ماندن.
خود او این صعود و بازگشت غریب را در کتابی با همین عنوان به رشته تحریر درآورده:
Touching The Void
کتابی که هم اکنون شاهد روایت خالص سینمایی آن توسط كوين مك دونالد هستیم .
هنگامیکه آن ها به انگلستان باز گشتند بسیاری از کوهنوردان و انجمن ها کوهنوردی سایمون را به خاطر پاره کردن طناب مورد شدیدترین انتقادات قرار داند ولی جو همواره از او سرسختانه دفاع کرد.
بیشتر کسانی که این فیلم را دیده اند با پرسشی غریب در ذهنشان روبرو شده اند: 
اگر من در موقعیت سایمون قرار می گرفتم چه می کردم ؟
پرسش سختی است . برای هر کسی که یکبار طناب حمایت همنوردی را دست گرفته پرسش بسیار سختی است. 
لمس خلأ شاهکار نابی از به تصویر کشیدن حد اعلايي گنجایش روحی و ظرفيت انسان در چالش با سخت ترین حوادث است .نگاه هشیار فیلم ساز به زیبایی نیزگوشه چشمی به نسبی بودن قرارداها و هنجار ها دارد.

 

جو بعد از بازگشت به کشورش و بهبودی باز به دنیای کوهنوردی باز گشت و کوههای بسیاری را در نوردید.

اما خودش می گوید: چیزی در من عوض شده بود. پشت سر گذاشتن آن تجربه باعت شده بود نگاهی دیگر به کوهستان و زندگی پیدا کنم.

جو دوران کوهنودری خود شاهد مرگ تنی  نفر از دوستان و همنوردانش بود. او می گوید:

همه ما (کوهنوردان) وقتی خبر مرگ دوستی را می شنویم می پرسیم :

چطور مرد؟ چون می خواهیم بدانیم چه اشتباهی کرده و هرگز نمی پرسیم چرا کشته شد.....

 

پیدا کردن چرایی این خطر پذیری در محیط سرسخت کوهستان باعث نوشتن کتاب های بعدی او شد.

شاید برای او هم که در سطوح جدی کوهنوردی سال ها فعالیت کرده  هنوز این سئوال بی پاسخ است :

حد خواسته روح تا کجاست که تا این حد جان را به بازی می گیرد؟

ما در کوهنوردی (جدی - فنی) بدنبال چه چیزی هستیم؟

هر چند هر کسی که به کوهستان می رود طبیعتا در معرض خطرات آن قرار می گیرد اما طبیعتا خط ظریفی وجود  دارد بین لحظات نفس گیر صعود از آبشار یخی با  یک کوه پیمایی  ساده در مسیری مشخص و عمومی .

اما او بسیاری از دوستانش را در کوهستان و در مسیری هایی که هیچکس تصور خطر در آن را نمی کرد از دست داد.

سیمپسون به زیبایی  لحظاتی را توصیف می کند که تنها انتخاب بی دلیل معبری از سمت چپ به جای راست و یا برعکس باعث شده بود که او از ریزش بهمنی جان سالم بدر ببرد .

بسیاری از کسانی که یک دیواره بلند را صعود کردند یا از یک آبشار یخی بالا رفته اند مطمئنا لحظات پر استرسی را که مشغول حمایت هم طناب خود بوده اند را به یاد دارند.

که چگونه در حالی که بر روی یک کارگاه معلقند در سکوت چشم به حرکات هم طناب خود دوخته اند که سعی در عبور از سخت تکه مسیر دارد در حالیکه حمایت های میانی بین آنها چندان هم ایمن نیستند.

در فصول اولیه The Beckoning Silence  او به شرح چنین  لحظاتی می پردازد که هنگام صعود های خود تجربه کرده و با هنر مندی و چیره دستی تمام آن واگویه های ذهنی را بازگو می کند.

بطوریکه خواننده خود را در جای او در کنار او و دل نگران او می یابد.

او می گوید : من تقریبا بیشتر از نصف بدنم در سوانح در هم کوبیده شده - دوبار پایم شکسته شده کتفم در رفته و بارها از بهمن جان سالم بدر برده ام . و شاهد مرگ همنوردانم  و یا دیگر کوهنوردان در چند قدمی خودم بودم .

حوادثی که جو در طی سالیان کوهنوردی خود تجریه کرده باعت شده میزان تحمل خطر پذیری او هر بار که به کوهستان می رود کمتر شود و این خود آغاز یک تضاد است.

چرا که کوهستان ( بخوانید کوهنوردی فنی ) به ذاته با خطر پذیری وقبول آن همراه است .

او خواننده را شریک احساسات و گفت گوی های ذهنی خود در صعود می کند و در جایی می گوید:

در آن نیمه تاریک روشن صبحگاهی در کوه های بولیوی و تنها چند لحظه بعد از انکه فهمیدم بهمن از دهلیز کناری ما فروریخته ( همان دهلیزی که بدون هیچ دلیلی از صعودش چشم پوشیده بودیم ) به این حقیقت پی بردم که دیگر عاشق کوهستان نیستم .

مرگ در کوهستان همواره  به دلیل اشتباه نیست گاهی کوهنورد با وجود در نظر گرفتن همه جوانب در زمان مناسب در جای مناسب نیست و شانس نمی آورد.

به همین سادگی .

و گاهی در زمان مناسب و  جای مناسب است و بهمن فرو نمی ریزد و میانی تاب سقوط می آورد و تبر یخ در جای خود باقی می ماند.

 

در فصول بعدی کتاب داستان آشنایی او با کوهستان که با  کتاب The White Spider ( عنکبوت سفید ) آغاز شد را می خوانیم. او چهارده ساله بود که با خواندن این  کتاب  شیفته کوهنوردی شد.

این کتاب روایت کننده اولین تلاش موفق در صعود دیوراه شمالی آیگر است که به قلم  Heinrich Harrer  یکی از اعضای تیم بعد از صعود موفق سال 1983 نوشته شد.

Heinrich Harrer  بیشتر در دنیای کتاب با کتاب " هفت سال در تبت " شناخته شده که فیلم پرفروشی هم بر اساس آن در سال 1997  با بازی براد پیت ساخته شد.

 

دیواره 1800 متری شمالی آیگر یکی از شش دیواره بزرگ آلپ و شاید معروفترین آنها باشد. چشم انداز عظیم این دیواره که در بالای پیش اسکی معروف شایدک سویس قرار گرفته همواره نگاه بسیاری از کوهنوردان و غیر کوهنوردان را به سوی خود کشیده و می کشد و  The White Spider نام پهنه ای برفی یخی و بخشی از دیواره آیگر است که از دور بسان یک عنکبوت سفید عظیم بر روی دیواره به نظر می رسد.

دیواره شمالی آیگر بعداز دوران طلایی کوهنوردی آلپ و صعود تمامی قله ها و مسیرهای سنگی معروف آن تنها دیواره ای بود که در برابر کوهنوردان تسلیم نشده بود.

حاصل سه تلاشی تا قبل از سال 1938 بر روی این دیواره صورت گرفت هشت کشته بود.

چهار تن از این افراد اعضای گروهی بوندند که در سال  1936 سعی  صعود دیواره را داشتند.

صعودی که پایان آن چیزی ورای تراژدی بود.

بخش هایی از کتاب "عنکبوت سفید " به شرح این صعود دردناک پرداخته است و با خواندن این قسمت ها جو سیمپسون جوان بیشتر فریفته کوهستان شد.

شاید او می خواست بداند چه چیزی باعث آن شده که انسان ها تا سرحد و شاید ورای توانایی خود در جذبه  کوهستان  غرق شوند.

چهار کوهنورد جوان Andreas Hinterstoisser, Toni Kurz, Willy Angerer and Edi Rainer تابستان سال 1936 آماده صعود دویواره شمالی آیگر شدند.

مسیری که آنها انتخاب کردند همان مسیری بود که توسط کوهنوردان اطریشی در سال قبل تا نیمه دیواره پیموده شد.

هر چند آن دو کوهنورد اطریشی بدلیل گرفتار شدن در طوفان در محلی که به بیواک مرگ معروف شد برای همیشه ناپدید شدند.

Toni Kurz کوهنورد  24 ساله آلمانی   بعنوان گایدی آینده دار در کوهنوردی شناخته می شد و هم طناب او Andreas Hinterstoisser  بعنوان یکی از بهترین سنگنوردان آن سال ها شهرتی خاص داشت .

دو همراه آنها Willy Angerer و Edi Rainer کوهنوردان سرسختی از اطریش بودند که صعود های بسیاری را در کارنامه داشتند.

آغاز صعود بسیار خوب و سریع بود آنها در پایان روز اول دقیقا مطابق برنامه خود تا جایی که انتظار داشتند صعود کردند. روز دوم Andreas Hinterstoisser موفق شد با تراورس از پهنه صاف و صیقلی بخشی سنگی از مسیر به روش پاندوله مشکل ترین بخش صعود را که به عنوان شاه کلید صعود این مسیر معروف شده بود  را به اتمام برساند.

آنها شادمان از موفقیتشان در عبود از این بخش طناب ثابتی که Hinterstoisser کشیده بود را باز می کنند و به صعود ادامه می دهند. اما شادی آنها چندان طولی نمی کشد بر اثر ریزش سنگ Edi Rainer مجروح می شود اما باز به صعودادامه می دهد.

سرعت پیمایش آن ها در روز سوم بسیار پایین آمده بود و در پایان روز سوم مجبورمی شوند در حدود 50 متر پایین تر از "بیواک مرگ " شب را سپری کنند.

جو سیمپسون می گوید: شاد در آن شب هر یک از آن دو کرده در فکر خاصی بود   Hinterstoisserو Toni Kurz در اوج آمادگی و در چند قدمی انجام پر افتخار ترین صعود کوهنوردی آن زمان و Willy Angererو Edi Rainer در اندیشه اینکه چرا باید این اتفاق بیافتد و آیا آنها می توانند فردا همگام آن دو صعود کنند یا نه ؟

روز بعد Edi  قادر به صعود نبود . ادامه مسیر در بالای سر آنها چندان دور از دست بنظر نمی رسید اما نه برایEdi .

Toni Kurz بعنوان سرپرست تصمیم می گیرد.

باز می گردیم . باید همه با هم به پایین برویم .

سودای صعود فتح و افتخار جای خود را به تلاش برای حفظ جان دوست می دهد.

آنها تا عصر خود را به اول تراورس می رسانند . اما بازگشت از تروارس ممکن نیست .

اگر در حین صعود  Hinterstoisserتوانست با پاندوله و با کمک تنش طناب خود را بر روی سطح تراورس به آنطرف بکشد در این سمت جایی برای انجام این کار نبود.

Hinterstoisser بیش از سه ساعت تلاش می کند و هر بار سقوط می کند. او بهترین سنگنورد گروه بود و اگر او نمی توانست هیچ کس دیگری نمی توانست.....

وقتی او ناامید به بقیه گفت امکان بازگشت وجود ندارد شرایط بحرانی تر شد.

هوا از ظهر رو به خرابی گذاشته بود و طوفان آغاز شده بود.

در آیگر همواره هوا در عرض چند لحظه خراب می شود حتی در تابستان.

...........................

آیگر دو ویژگی خاص دارد .

دیواره شمالی کاملا مشرف به پیست اسک شایدک است و توریست ها و افراد محلی می توانند با دوربین به خوبی صعود کوهنوردان را دنبال کنند و به طبع آن صعود در معرض توجه افکار عمومی قرار می گیرد.

از میان آیگر یکی از بزرگترین تونل های قطار اروپا عبور می کند . یکی از ایستگاه هایی که در زمان احداث تونل ایجاد شد حفره ای از داخل تونل به میان  دیواره  کشیده شده. این حفره به نام Gallery Windowمعروف است.

اگر از قطار در آن توقف گاه پیاده شوید و چند قدم جلو بروید خود را در ارتفاع 500 متری اولیه دیواره می یایبد.

....................................

تیم چهار نفره وقتی متوجه شد نمی تواند از تراورس عبور کند تصمیم گرفت با فرود از آنجا خود را  نزدیک Gallery Windoww برساند .  

 مسیر فرود بسیار مشکل و در بسیاری از بخش های کلاهکی بود.

به یاد داشته باشید آنها نه ابزار نه پوشاک مدرن امروزی را به همراه داشتند روش فرود آن ها یا روش S   بود یا فرود کارابین . که هر دو روش بر مبنای اصطکاک طناب بر روی بدن صورت می گیرد.

حتی تجسم فرود با آن طنابهای بافته شده خیس و زیر بر روی لباس هایی خیس و در زیر بارش شدید برف بسیار دشوار است .

بعد از چند مرحله فرود آن ها به حدود 50  60 متری Gallery Windoww   رسیدند. بر حسب تصادف سوزنبان قطار در آنجا حضور داشت  او نیز همانند بسیاری از کوهپایه نشینان در جریان صعود این تیم بود و  از بازگشت آن ها با خبر بود.

در حقیقت این صعود انعکاس بسیار وسیعی در  اروپای آن روز داشت و روزنامه ها هر روز مشغول اطلاه رسانی در باره آن بودند و افراد زیادی خود را  به شایدک رسانده بودند تا سیر صعود را با چشم خود ببینند.

اما تیم چهار نفره فارغ از هیاهوی دشت های پایین تر تنها به این  می اندیشید که حودرا سریعتر به Gallery Windoww برساند. جایی که باد و طوفان نبود . جایی که آرامش در انتظارشان بود.

سوزنبان از آنها  با فریاد پرسید: همه چیز مرتب است ؟

و آنها بنا به عادت و غافل از تنها چند دقیقه بعد با فریاد گفتند: تا یکساعت دیگر فرود تمام می شود........

و سوزنبان با قطار خود به پایین برگشت.

در جایی که آنها رسیده بودند محل مناسبی برای کوبش میخ و برقراری کارگاه  وجود نداشت .Hinterstoisser خود را از طناب جدا کرد  چند متر جلو تر رفت مشغول کوبیدن میخ شد.

اگر او کارگاه را می زد و همه خود را به آن کارگاه متصل می کردند تنها یک فرود و 30 متر تراورس از روی برف در انتظارشان بود.

 

اما همیشه در کوه آن اتفاقی که ما می خواهیم  نمی افتد.

 

بارش شدید برف باعت انباشته شدن توده برفی در چند صد متر بالاتر  از آن ها شده بود و بناگاه هیولای سفید کوهستان باز غرش کرد.

بهمن Hinterstoisser را با خود بردو باعث پرت شدن دو  نفر دیگر شد.

در نتیجه طنابی که به بدن Angerer   متصل شده بود و از یک کارابین و میخ عبور کرده بود کشیده شد و باعت شد او با صورت به شدت به سنگ برخورد کند. شدت ضربه او را کشت.

همین اتفاق برای Rainer افتاد او به پایین پرت شد بشدت با سنگ برخورد کرد و بعد در حالیکه وزنش بر روی بدن Kruz  بود در بین سنگها گیر کرد او هم مرد.

و  Kruz  در میان هوا در میان یک شیب نیمه منفی آویزان ماند.

تنها چند لحظه قبل همه آنها منتظر فرود برگشت به ایمنی بودند و شاید به فکر یک لیوان نوشیندنی گرم و  بازگشت به زمینی که در زیر  پایشان بود بودند  اما تنها فقط در گذر کسری از لحظه همه چیز عوض شد.

Kurz   قادر نبود کاری انجام بدهد. طناب دوست بیجانش به او متصل بود و خود او سرما زده و متحیر در میان دیواره معلق شده بود.

دقایقی بعد زمانی که ابرها کمی از جلوی آیگر به کنار رفتند نفراتی که با دوربین بدنبال رد صعود کننده گان بودند با چشمانی حیرت شده شاهد این تراژدی بودند.

تیم نجات با سرعت خود را با قطار به Gallery Windoww رساند و با تراورس مسیر به 30 متری kurz   رسید. او حدود 30 متر بالاتر از آنها معلق بود و برای آنها امکان نداشت  به هیچ نحوی در آن هوای  طوفانی خود را او برسانند. با توجه به فرا رسیدن تاریکی امید هیچ گونه تلاشی برای نجات او نمی رفت.

درگیر شدن تیم نجات در فرایند صعود ( که بسیار بالاتر از توان آنها بود) می توانست جان آن ها را نیز به خطر بیاندازد.

.............

باورش سخت است اما آنها به او گفتند چاره ندارد جز اینکه تا صبح به هر نحو سر کند. آنها صبح باز می گردند.

و در گامی که بر می داشتند صدای فریاد kurz     به دنبالشان بود

کمک

برگردید

Kurz مردی بود که تا آن در زمان هیچگاه در کوهستان از هیچ کس کمک نخواسته بود.

حتی برای کسانی که شب بر روی دیواره ها تا صبح را حتی در زستان بیتوته کرده باشند تصور آنچه بر kurz    در آن شب گذشت بسیار سخت است. نیمه یخ زده – منجمد خسته گرسنه و خیس  آویزان بر روی طنابی کنفی - که به دور بدن گره خورده – در حالیکه جنازه دوستش به او متصل است و باد زوزه کشان برف را  به او می کوبد.

تیم امداد فردا صبح زود بازگشت . باورش همچنام سخت است اما kurz  زنده بود . با بدنی یخ زده  و یک دست  سرما زده و تقریبا از کار افتاده تیم امداد نمی توانست خود را به او برساند. آنها از او یک کار غیر ممکن خواستند.

طنابی که جنازه دوستش به آن متصل بود را ببرد

به بالا یرگردد

رشته های طناب را از هم باز کند

 یک طناب بلند تر ببافد

 آن را پایین بیندازد تا آنها برای او  طناب فرود و چکش به بالا بفرستند.

این بیشتر به یک شوخی تلخ  شباهت داشت . اما او با تلاشی فوق انسانی این کار را انجام داد.

 

بریدن طناب با  چاقو  باز گشت با دست خالی از روی طناب به بالا باز کردن رشته های یخ زده طناب از هم  تنها با یک دست و دندان ........ 

گره زدن رشته های نازک ساعت ها زمان برد و در  نهایت او توانست ریسمان باریکی درست کند به انتهای آن یک سنگ ببندد و آن را به پایین بیاتدازد. و آنقدر تاب بدهد تا به دست گروه پایین برسد.

تیم امداد یک طناب میخ و چکش برای او  به انتهای ریسمان گره زد  او آرام آرام ریسمان را بالا کشید.  کم کم امید در دل ها جوانه می زد.

اما طنابی که برای فرستاده بودند کوتاه آمد. آنها با گره یک طناب دیگر  به انتهای آن اضافه کردند .

او میخ ها را در سنگ کوبید . و اماده فرود شد. او به روشی فرود آمد که  ما به نام  فرود کارابین می شناسیم.

در این شیوه با یک طناب انفرادی که به دور کمر بسته می شود نوعی هارنس ( صندلی فرود )  ایحاد می کنند یک کارابین به آن می اندازند طناب از یک کارابین به روی  شانه می افتد و نفر به پایین می رود.

او آرام آرام شروع به فرود کرد.  کمتر از ده متر تا پایان این بازی دردناک مانده بود .

..................

شاید در لحظه ای که او گره را در دست خود احساس کرد فهمید چه اتفاقی افتاده شاید هم زمانی که گره در پشت کارابین گیر کرد و ادامه فرود دیگر ممکن نبود.

گره درشت و یخ زده بسیار بزرگتر از آن بود که از کارابین عبور کند. او با چنگ و دندان و همه توان خود می خواست آن گره را از کارابین عبور دهد. کافی بود که گره از کارابین رد شود تا این کابوس به اتمام برسد اما تقدیر ننقش دیگری رقم زده بود.

نفرات تیم امداد او را تشویق به ادامه تلاش می کردند اما ناگهان او دست از تقلا کشید و با صدایی رسا گفت:

دیگر  نمی توانم ادامه بدهم .

و برای همیشه به ابدیت پیوست.

تصویری که از این صحنه دردناک برداشته شده است  یکی از تلخ ترین صحنه هایی است که در کوهستان ثبت شده است . تصویری سیاه و سپید و بسیار تلخ ......

پیکر بی جان کوهنوردی که فراتر از توان انسانی برای زنده ماندن جنگید اما مغلوب شد, در چند متری تیم امدادی که هیچ کاری از دست آنها ساخته نیست .

...............

..........................

جو سیمپسون می گوید شرایط kurz  بسیار شبیه من بود . هر دو انتهای طنابی آویزان بودیم که می دانستیم هیچگاه از بالای آن کمک نخواهد رسید. اگر همطناب من طناب را نمی برید مطمئنا سرنوشت من مانند kurz می بود.

و من همیشه متحیر این موضوع هستم چرا من فرصت زندگی یافتم اما او نه؟

 

جو در سال 2000 تصمیم گرفت با کوهنوردی وداع کند شاید او به تنهایی بیشتر از همه کوهنوردانی که هر یک از ما می شناسیم در کوهستان دوستانی را از دست داده و یا شاهد مستقیم  مرگ آنان بود .

  برای او تمام جذبه و شکوه کوهستان همراهی غریبی با تلخی و ترس از مرگ یافته بود. اما هنوز او یک پیکار دیگر در ذهن داشت .

آیگر

او سه بار با دوستش برای صعود دیواره تلاش می کند و هر بار بعلت هوای خراب مجبور به بازگشت می شود . در تلاش آخر دو کوهنورد در حالیکه چند طول بالاتر از آنها بودند توسط بهمن درو می شوند و جان می سپارند.

آن دو در زمان نامناسب  در جای نا مناسب بودند .....

اتفاقی که جو در کوهستان بسیار شاهد آن بود.

جو می گوید: در کوهستان شما می توانید بنشنید کوه را نگاه کنید و بعد انتخاب با شما است می توانید برگردید می توانید بالا بروید با احتساب همه چیز با در نظر گرفتن همه چیز .

 اما باز عدم قطعیتی هست که همواره هست حس می شود و در هر گام با شما است .

شاید شما در زمان مناسب در جای مناسب نباشید.

اما بسیاری کوهنوردان با علم به این موضوع باز رفتن را انتخاب می کنند

 

تا فقط برای چند لحظه در آن بالا احساسی را تجربه کنند که هرگز نه می توانند آن را وصف کنند و یا حتی به اشتراک بگذارند احساسی غریبی که تنها در یک مکان تجلی پیدا می کند

فراز کوهساران

هر چند جو سیمپسون برای آن تعبیری خاص دارد.

......................

...............................................

روایت سینمایی این فیلم در سال جاری میلادی 2007 با نام برگرفته از کتاب  The Beckoning Silence توسط گروه سازنده فیلم لمس خلا ساخته شد و در جشنواره فیلم کوهنوردی Kent  به اکران در آمد. و مورد تحسین قرار گرفت.

 

همین!