برای غدیر یزدانی که این زمستان   سه سال است که  دیگر پیش ما نیست و به یاد آن آخرین توچال ...........

برای غدیر یزدانی که این زمستان   سه سال است که  دیگر پیش ما نیست و به یاد آن آخرین توچال ...........

صداي روي پيامگير خونه خيلي ناراحت بود:الو خونه نيستيد من يه کار واجب با شما دارم . 


با خودم گفتم چي شده؟ که دوباره زنگ زد : الو سلام غدير مرد!!! ديروز صبح ساعت چهار .آ درسو يادداشت کن . دولت آباد فلکه ....


و من نفهميدم بر من چه گذشت .
يعني باور کنم . عقاب مرد !
پس بالاخره يه چيز توي دنيا تونست خودشو به اراده اون تحميل کنه .
نه باور نمي کنم . باور نمي کنم .
تو قول داده بودي خوب بشي . تو قول داده بودي تو که بد قول نبودي

جاي جاي کوه هاي ايران و بيرون ايران اثري از تو دارند . نشاني از تو دارن.بيستون بدون تو چکار کنه . علم کوه جوپار همه رو تنها گذاشتي. يعني باور کنيم که رفتي دماوند چي ؟ يخار!
پس مرگ نيشش رو به تو زد . مرگي که هميشه در برابرت کم مي آورد . مرگي که برات بازيچه بود
چند بار چند صد بار از برابرت فرار کرده بود
يادته يه بار برام خوندي
مرگ اگر مرد است گو نزد من آيد
تا در آغوشش بگيرم تنگ تنگ

اون تکنوردي هات دست خالي رو بيستون اون صعود هاي جاودانيت روي تيغه هاي جوپار اون غار نورديهاي بي باکانه ات اون شاهکار ها يعني همه تموم شد.
تو توي کوه ماهيي نبودي که به آب برسي . ققنوسي بودي که در آتش قرار گرفته باشه . به جوهر خودت مي رسيدي.
يادمه چه جوري توي کوه عاشقانه نفس مي کشي و ميگفتي من اينجا زندگي مي کنم . زندگي من اينجاست نه اون پايين . توي اون غبار.
بيستون چه يادگارهاي از تو به سينه دارد لول سخت – منصور مسيرهايي که تو بازشون کردي و ده ها مسير ديگه . به کلاهک ابرو علم کوه چي بگيم . بگيم سردار رفت ....
بگيم که نيستي بگيم که رفتي. پل خواب چي؟ مسیر آگر مسير روجاقته چرمي دالاهو لجور کوه هاي ايران همه و همه يادي از تو دارند
عقاب سرسخت پس ديگه پر واز نمي کني . آروم شدي .
از ايران رفتي ولي ايراني موندي. رفتي کانادا اونجارفتي که بيشتر بري کوه بري افق هاي تازه را ببني
کوه لوگان اين قله يخ زده منجمد شمالي را تنهايي صعود کردي کاري که اون ور آبي ها هم با ديده تحسين بهش نگاه کردند و تو يکه و تنها با پرچم ايران اسم ايران را اون بالا فرياد زدي
يادته پارسال که يه سر اومده بودي خونه و اسلايد هاي صعودت را براي ما نشون مي دادي و با غروري پرچم سه رنگ ما را که بغل چادرت بود توي همه عکسها نشونمون مي دادي.
يادته مي گفتي من همه جا مي گفتم ايراني هستم و بهش افتخار مي کنم.
سفير سرافراز کوههاي ايران. چي شد پس چي شد . تو که به همه ما صبوري را ياد مي دادي و جنگيدن را چرا توي جنگ آخرت پيروز نشدي......
روژين اون دختر کوچولو ديگه تنها مي مونه . مادرش رو که سرطان اش گرفت . پدرش رو هم همينطور...
مرگ خيلي نامرده . وقتي نتونست به تو چيره بشه از راه ديگه اي وارد شد نه؟
از توي بدنت سرطان را جونت انداخت تا از درونت تو رو ذره ذره تحليل ببره و بتونه بهت پيروز بشه.فروردين امسال بود که محمد را ديدم و گفت که سرطان گرفتي و مي خواهي برگردي خونه .
باورم نمي شد تو فکر صعود مسير جادويي
K2 بودي . خودت به من گفته بودي . گفتي بودي سال ديگه نقشه ها دارم .
حالا محمد مي گفت که داري بر مي گردي و دکتر ها جوابت کردن . و برگشتي و ديدمت که چه جوري آب شدي.
ولي چشمهات اون غرور خودشون را داشت . چشم ها همون چشم ها بود . سرزنده و مغرور.مي گفتي من خوب مي شم . خودت به من گفتي زمستون مي ريم علم کوه وقت زيادهولي نه تو رفتي و نه من.
من موندم که امروز خبر نبودت رو بشنوم . بچه ها همه علم چال هستن غدير تو چرا نيستي
تو چرا رفتي ؟
چگونه فريادت نزنم
چگونه...........

پس ديروز رفتي
به سوي آسمون پرواز کردي و رفتي و بدنت برگشت به بطن مادر طبيعت . به خاک
به خاکي که عاشقش بودي
غدير آروم بخواب نمي دونم روح سرکش تو آلان در پاي کدوم قله است
ولي هر جا که هست دلم مي خواد شاد باشه شاد
عمري تاخت سردار و کاري چنان عظيم نهاد
گويي به سر شانه هاي عزم
البرز کوه را از ارس تا نهاوند جا به جا کرد
درشتناک ترين کلمات را ببايد به خدمت گرفت تا تو را بسرايد
اي شعر بزرگ اي صخره وار
تو را هيچ کلام موزوني در خور نيست

 نه نه آروم نمي شم نمي تونم آروم بشم . باز تلفن زنگ زد اينبار محمد بوداون که بايد علم چال باشه اون چه جوري فهميد
صداش گرفته بود گفت چه خبر
گفتم چي بگم
گفت پس تو هم مي دوني و بغض بود که بي صدا ترکيد.
گفت خواسته فقط يکبار امروز براش مراسمي بگيريم. مي دوني کجا...
گفتم آره مي دونم
------------------------------------------------
يادته توي پل خواب وقتي رسيدي به من گفتي چند وقته تمرين نکردم بدنم آماده نيست و من گفتم خوبه تو تمرين نکرده اينجوري صعود مي کني.يادته دفعه آخر که با هم همراه شديم داشتيم مي رفتيم توچال انداختيم روي سنگهاي سمت چپ آبشار که يخ زده بود و ليز.
يادته پام سر خورد و دستمو گرفتي و خنديدي.
يادته برام گفتي وقتي بعد از دوازده روز از غار پراو برگشتي بيرون و تو محمد کاري کرديد کارستان وقتي به نور رسيدي چه جوري آسمون را نگاه کردي فرياد زدي
پـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــر
او
يادته هر وقت داد مي زدي پــــــــــــــــــــــراو همه مي فهميديم که داري مي آيي

يادته توي مسير بغلي بودي و من داشتم از روجا صعود مي کردم . رسيده بودم به جايي که ميخ زدي بودي و غر مي زدم و مي گفتم
لامصب اينجا من دستامو نمي تونم از گيره بردارم تو چه جوري ميخ کوبيدي
و تو فقط مي خنديدي و مي گفتي بيا بالا جوون نترس

يادته وقتی می شنیدی در باره کارهات چی می گن  تو مي خنديدي و مي گفتي اشکال نداره آدم اول دعوا مي کنه بعد رفيق مي شه
يادته بيستون عيد سال 68 پاي فراتاش دور آتش شعر مي خونديم
و تو با اون صداي بمت چه مي کردي
يادته دف مي زدن و تار
يادته عقابها را صعود مي کردم دل گرميم تو بودي که اون پايني و اگه چيزي بشه مي ايي بالا. سه سوت خودتو مي رسوني به ما
يادته علم چال وقتي کامران مرد. يادته همه با هم آورديمش پايين . و بعد همه با هم گريه مي کرديم.و تو سعي مي کردي اشکت نريزه.
يادته تکيه داده بوديم به سنگها و داشتيم يخچال رو نگاه مي کرديم که با خون کامران سرخ شده بود

يادته وقتي محو نگاه يه گل مي شدي و مي خنديدي
پس اون خنده هات کجان چرا ديگه نمي خندي
چرا ديگه نيستي که هزار بار ازت بپرسم کجا ها رفتي و تو با فروتني از کنار اون همه شاهکار بگذري و بگي بيخيال بابا
ديگه نيستي که يه مسير هزار متري را با حوصله برام سانت به سانت توضيح بدي و بعد از صعود چک کني چه کردم
خط الرس هاي ايران تو زمستون ديگه تو رو ندارند که يکسره شرق تا غربشون را به هم بدوزي.
عکست بالاي ديواره سله سي کانادا الان پيش منه . اون عکس هات بالاي کوه لوگان هم همينطور که توشون داري مي خندي کنار پرچم ايران که با چه عشقي ازش حرف مي زدي

عقاب اين پرواز آخر خيلي بلند بود ديگه نمي تونيم ببينيمت .
هان عاشق اگه تو نباشي ديگه کدوم عاشقي وسط هفته يکه و تنها دست خالي به بيستون مي ره و براي دل خودش از اون مسيرها بالا مي ره و بعد هم مي گه کرمانشاه کار داشتم . بيستون که نرفتم .
مسير نيمه تمومت روي علم کوه هنوز داره صدات مي زنه . چرا نمي ري تکميلش کني عقاب چرا نمي ري
رفتي عقاب
آرام به آرامي رفتي
و حالا حالا ها مونده تا ما آروم بگيريم ولي مگه مي شه آروم گرفت مگه مي شه

يادته تو اخلمد اومده بودي توي کنگره سنگنوردي . پاي ديواره پيش هم بوديم و کار بقيه را نگاه مي کرديم .
و تو حالت خوب نبود و با همون حال بد و مريضي مسير تنوره را صعود کردي .
وقتي برگشتي پايين لرزت گرفته بود ولي مي گفتي فکرم آروم شد . يادته رفتيم تا ته دره اخلمد و مي گفتي چقدر مسير مي شه اين جا ها باز کرد .يادته توي جلسات کنگره با چه شور و شوقي حرف مي زدي . انگار نه انگار که اون سرطان لعنتي داره وجودت را مي خوره .

يادته مي خوندي
يادته
زپيشم مرگ نقابي سهمگين بر چهره مي آيد
مرا با ديده خونبار مي پايد
به بال کرکسان گرد سرم پرواز مي گيرد
به کوه و دره مي ريزد طنين زهر خندش و بازش باز مي گيرد

.................
.................
يادته مي خوندي

سري که به فخر مي سودم به گردون
به آستان که نهادم به آستان فراق

فکر کنم ديگه فقط قاصدک ها مي تونن پيش تو بيان يا خيال من را آرام کنند که تو آرامي
آرام به آرامي

مگه قول نداده بودي باز بريم بيستون . بريم لول سخت . ديگه کي مي خواد از لول سخت برام بگه

يادته برام مي گفتي توي روزهايي که مسير لول سخت را باز مي کرديد يه بار بارون گرفت و شما توي يک حفره زير ريزش بارون زنداني شده بوديد . مي گفتي که انگار پشت يک آبشار قرار گرفته بودين و يک پرنده کوچک هم اونجا پناه گرفته بود.
يادته مي گفتي پرنده تو اون چند ساعت با شما دوست شد . اهلي تو شد .

حالا اگه من برم بيستون و تو نباشي
به اون پرنده چي بگم خودت بگو که چي بگم

 

گفتم کجا گفتا به خون

گفتم چرا گفتا جنون

گفتم که کی گفتا کنون

گفتم مرو خندید و رفت

 

لمس خلا

لمس خلا

Touching The Void

صحنه کوهستان همواره برای فیلم سازان مملو از معیار های لازم برای ایجاد هیجان و قصه پردازی است . فیلم های سینمایی کوهنوردی که با دستمایه قرار دادن حوادث کوهنوردی ساخته شده اند . مملو از اتفاقاتی نظیر ریزش بهمن - سقوط - پاره شدن طناب - آسیب دیدگی و موارد مشابه هستند.

هر کدام از این موارد به تنهایی قادر به ایجاد حس هیجان و تعلیق در یک فیلم سینمایی هستند و به طبع مجموعه این عوامل در کوهستان برای فیلمسازان کشش خاصی دارد.

به غیر از فیلم K2 (کارگردان : فرانک رودام 1992) که با معیار های کوهنوردی تا حد قابل قبولی منطبق بودبقیه فیلم های دیگر سینمایی با مضمون کوهنوردی که در بیست سال اخیر ساخته شده اند. مانند  سنگنورد - حد عمود  قاتلی بر فراز ایگر در چشم کوهنوردان جنبه هایی از غلو دیده می شد. 
صحنه هایی مانند صعود آزاد از یک مسیر یخ زده توسط سنگنوردی که ماه ها است از تمرین بدور مانده و یا پرش از روی یک شکاف 40 متری و کوبیدن تبر یخ بر روی دیواره مقابل و بسیاری صحنه های دیگر این فیلم ها را دنیای حقیقی کوهنوردی بیگانه نموده است.
اما اینک با فیلم دیگری روبرو هستیم : Touching The Void لمس خلا ......

 
لمس خلا از جنس دیگری است . جنس واقعیت .  کوهنوردان این فیلم  واقعی هستند. چه راویان چه بازیگران.
 فیلم نیمه مستند بنظر می آید با تلفیقی از صحبت های جو و سایمون و بازسازی آنچه بر آنها گذشته است .
دو کوهنورد انگلیسی در سال 1985 برای صعود Siula Grande  واقع در پرو عازم می شوند.

 هدف آنها صعود دیواره ( جبهه غربی ) این کوه است . آنها به روش آلپی و ظرف سه روز دیواره را صعود می کنند.هنگم بازگشت پای جو بر اثر سانحه ای از زانو می شکند!!در یک تیم دونفره و در چنین ارتفاعی این اتفاق یعنی مرگ . اما سایمون با تلاش زیاد او را بوسیله طناب کارگاه به کارگاه پایین می آورد. در حقیقت کارگاهی وجود نداشت . برف پودر اجازه زدن کارگاه را او نمی داد.او با کندن یک سطل برفی و نشستن در آن دو حلقه طنابشان را به هم گره می زد. و جو را 80 متر پایین می فرستاد. سپس خودش به روش  DownClimb  ( صعود برعکس(  به پایین و پیش دوستش بازمی گشت .
در  حین این کار یک تله برفی زیر پای جو می شکند و او بر روی نقاب برفی بین زمین و فضا معلق می ماند. امکان بالا کشیدن  بعلت نداشتن کارگاه برای سایمون وجود ندارد.  سایمون ساعت ها او را در حالیکه تمام وزن بدنش را تحمل می کند نگاه می دارد.

دست های جو سرمازده شده و نمی تواند بر روی طناب گره پروسیک بزند. و طوفان مانع رسیدن صدای آنها به هم می شود. او با همان دستان موفق به زدن یک گره بر روی طناب می شود . اما دومین حلقه طنابچه از دستان او به پایین می افتد و او نا امید و تهی از هر توانی به انتهای طناب آویزان باقی می ماند. برای سایمون که کم دچار سرمازدگی و خواب مرگ می شد شرایط وحشتناکی بوجود آمده بود. هوا تاریک شده بود و طوفان همه جا را در بر گرفته بود.می دانست دوستش  آن پایین تر ساعت هاست  با شرایط وحشتناکی روبروست . آیا زنده است ؟

اگر هست چرا فعالیتی برای بالا آمدن نمی کند.
آیا مرده؟؟!!!
وضعیت سایمون در آن بالا لحظه به لحظه متزلزل تر می شد. و برفی که بر روی آن نشسته بود مدام سر می خورد.می دانست بیشتر از آن نمی تواند مقاومت کند. به هر حال چند ساعت دیگر مغلوب خواب می شد و لحظه ای خواب همان و پرت شدن هر دو همان.

و مجبور به انتخاب شد. انتخابی دشوار.
بریدن طناب حمایت .................

جو در آن پایین بناهگاه خود را در فضا معلق دید  بیش از 40 متر به پایین پرت شد. و بصورت معجزه آسایی بر روی یک پل برفی اصابت کرد که ضربه سقوط او را گرفت و او   15 متر پایین تر زنده  داخل یک شکاف یخی محبوس شد.

چه برای سایمون چه برای جو شرایط بسیار بحرانی بود. سایمون خسته و فرسوده با تلاشی سخت یک اتاق برفی درست می کند و شب را با روحی آشفته درآن بیتوته می کند. و جو محبوس در شکافی سرد و به ظاهر بی انتها. تنها تر از هر تنهایی در کوهستان.

فردا صبح سایمون به تنهایی به پایی باز می گردد. طوفان تمام آثار و شکاف ها را پر کرده بود و هیچ اثری از محل سقوط جو نبود. سایمون با بار سنگین احساس گناه بسان سیزیف از کوه پایین می آید. و جو این تنهاتر از پرومته در جهنم منجمد خود تنها می ماند. تلاش برای صعود . با پایی شکسته بی معنی است. اما او نمی خواهد تسلیم شود.

امتداد شکاف یخی که در سیاهی گم شده توجه او را جلب می کند . نگاهی به آسمان می اندازد و نگاهی به سیاهی جلوی رویش .آسمان فقط 15 متر بالاتر از اوست ولی این فاصله ........

طنابی که به او متصل بود را پایین می کشد . با دیدن بخش تکه بریده شده دنیایی از فکر به ذهنش هجوم می آورد . اما اولویت او چیزدر ن زمان دیگری بود. تصمیم می گیرد زنده بماند . یک پیچ یخ در یخ نصب می کند . طناب را به آن می بندد و با امید به اینکه شاید آن شکاف در انتها به بیرون حتم شود از طناب فرود می رود.
فرودی نا معلوم . فرودی که انتهای آن نا مشخص است . فرودی که پایان آن  تنها دو جواب دارد.

مرگ یا زندگی .

اما خدایان می خواستند با دیگر صبوری و استقامت انسان را بیازمایند.
در انتهای طناب کور سوی نوری را می بیند. سینه خیز به سمت آن می رود و .....
آفتاب

او زنده از شکاف خارج می شود. نور آفتاب برایش زندگی را رقم می زند. اما شادیش دیری بیش نمی پاید. در جلوی او کیلومتر ها راه و شکاف و پل برفی تا ابتدای مورن های یخچال کشیده شده بود. راهی که چند روز پیش با همیاری دوستش با هزار احتیاط از آن عبور کرده بود . و در حقیقت از اینجا بازگشت اودیسه وار او آغازی دوباره داشت .سینه خیز از روی پل های برفی و شکاف ها گذشت . سانتیمتر به سانتیمتر خود را جلو کشید و تنها یک هدف داشت . زنده ماندن.

خود او این صعود و بازگشت غریب را در کتابی با همین عنوان به رشته تحریر درآورده:
Touching The Void

کتابی که هم اکنون شاهد روایت خالص سینمایی آن توسط كوين مك دونالد هستیم .
هنگامیکه آن ها به انگلستان باز گشتند بسیاری از کوهنوردان و انجمن ها کوهنوردی سایمون را به خاطر پاره کردن طناب مورد شدیدترین انتقادات قرار داند ولی جو همواره از او سرسختانه دفاع کرد.

بیشتر کسانی که این فیلم را دیده اند با پرسشی غریب در ذهنشان روبرو شده اند: 
اگر من در موقعیت سایمون قرار می گرفتم چه می کردم ؟
پرسش سختی است . برای هر کسی که یکبار طناب حمایت همنوردی را دست گرفته پرسش بسیار سختی است. 
لمس خلا شاهکار نابی از به تصویر کشیدن حد اعلايي گنجایش روحی و ظرفيت انسان در چالش با سخت ترین حوادث است .نگاه هشیار فیلم ساز به زیبایی نیزگوشه چشمی به نسبی بودن قرارداها و هنجار ها دارد.


  http://en.wikipedia.org/wiki/Touching_the_Void